قوله: قال یا أیها الْملوا أیکمْ یأْتینی بعرْشها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السماء، این کارى آسمانى است، ساخته و خواسته ربانى است و ما را کاویدن با وى روى نیست و در مخالفت و منابذت وى هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وى نه ملک سرسریست که آن جز نبوت و تأیید الهى نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه مى‏خوانى؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکل کرد و در مملکت خویش نائبى بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگى عددى فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس مى‏آید و بقصد اسلام و ایمان مى‏آید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قبْل أنْ یأْتونی مسْلمین، اى مومنین موحدین.


و گفته‏اند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفته‏اند دو ماهه راه بود. روزى سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غبارى عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردى مهیب بود، کس بابتداء سخن با وى نیارستى گفت تا نخست وى ابتدا کردى چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که مى آید. گفت: و قد نزلت منا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روى با لشکر خویش کرد گفت: یا أیها الْملوا أیکمْ یأْتینی بعرْشها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنى را گفت: یکى آن که کره سلیمان ان یستحل حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وى دست در حریم وى برد که بعد از اسلام آن وى را حلال نبود ، دیگر معنى: احب ان یریها معجزة تدلها بها على صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتى بود و دلیلى بر صدق نبوت وى تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جاى استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهى و معجزت نبوى نیست.


قال عفْریت من الْجن تقول: عفریت و عفریة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریة، و عفر نفریة، عفر، عفاریة نفاریة.


و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سید الجن، و کان قبل ذلک متمردا على سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزى و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفته‏اند مقام وى آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتى و إنی علیْه لقوی أمین اى قوى على حمله امین على جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم.


قال الذی عنْده علْم من الْکتاب، اقوال مفسران مختلف است که الذی عنْده علْم من الْکتاب که بود؟ قومى گفتند جبرئیل بود (ع)، قومى گفتند فریشته دیگر بود، رب العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وى بودى و او را قوت دادى، قومى گفتند خضر بود (ع)، قومى گفتند مردى بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا، و قیل اسمه اسطوس، و قیل هو سلیمان (ع) و ذلک ان رجلا عالما من بنى اسرائیل، آتاه الله علما و فقها، قال أنا آتیک به قبْل أنْ یرْتد إلیْک طرْفک، فقال سلیمان: هات. فقال: انت النبى بن النبى و لیس احدکم اوجه عند الله منک و لا اقدر على حاجته فان دعوت الله و طلبت الیه کان عندک. قال صدقت، ففعل ذلک، فجی‏ء بالعرش فى الوقت. و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وى. و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء، قال ابن عباس ان آصف قال لسلیمان حین صلى و دعا الله عز و جل: مد عینیک حتى ینتهى طرفک. قال فمد سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف، فبعث الله سبحانه الملائکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدا حتى انخرقت الارض بالسریر بین یدى سلیمان (ع).


اما آنچه گفت: عنْده علْم من الْکتاب این علم کتاب اسم الله الاعظم است: یا حى یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام، و بقول بعضى: یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الا انت، ایتنى بعرشها. و قیل قال آصف بالعبریة: آهیا شراهیا، و هو الاسم الاعظم، و قال الحسن اسم الله الاعظم: یا الله یا رحمان.


قبْل أنْ یرْتد إلیْک طرْفک ارتداد الطرف ان یرجع الى الناظر من رویة شى‏ء کان ینظر الیه.


فلما رآه یجوز ان یکون هذا الراى سلیمان و یجوز ان یکون آصف فلما رآه مسْتقرا عنْده راسخا فى الارض ثابتا فیها کانه فیه بیت او بنى رتقا و هو محمول الیه من مآرب الى الشام فى مقدار ارتداد الطرف. قال هذا منْ فضْل ربی اعطانى بفضله و انما اعطانى لیمتحننى فیستخرج منى ما اودعه فى من معلومه أ اشکر نعمه على حین اعطانى ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه، و من شکر الله على نعمه، فانما یشکر لنفسه لان نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرة کفره علیه لا على ربه و الله سبحانه متعال على المضار و المنافع غنى عن عباده و افعالهم.


و قیل معنى الایة: هذا من فضل ربى على اذ صیر فى امتى من یجرى على یده مثل هذا الامر، ففضل ذلک لى و هو انعام على. و قیل ان سلیمان تداخله شى‏ء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر على بعض الامور فقال ریاضة لنفسه: هذا منْ فضْل ربی اى مما یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذى اوتى علما من الکتاب لیبلونى اشکر أم اکفر.


قوله: قال نکروا لها عرْشها، التنکیر التغییر الى حال ینکرها صاحبها اذا رآها، و المعنى اظهروه لها لتنکر موضعه عندى فننظر أ تهتدى بان تعلم ان هذا لا یقدر علیه الا الله فتومن ام لا تتنبه لذلک. و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب: خافت الجن ان یتزوجها سلیمان فتفشى الیه اسرار الجن فلا ینفکون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساوا الثناء علیها.


و قالوا ان فى عقلها خبلا و ان رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال: نکروا لها عرْشها اى غیروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدمه موخره. و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره. و قیل زید فیه و نقص ننْظرْ أ تهْتدی الى معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أمْ تکون من الذین لا یهْتدون الیه.


فلما جاءتْ بلقیس قیل لها أ هکذا عرْشک قالتْ کأنه هو شبهته به فلم تقر بذلک و لم تنکر، فعلم سلیمان کمال عقلها، قال الحسین بن فضل: شبهوا علیها بقولهم: أ هکذا عرْشک فشبهت علیهم بقولها: کأنه هو، فاجابتهم على حسب سوالهم، و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم.


قوله: و أوتینا الْعلْم منْ قبْلها... قال المفسرون: هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها و کنا مسْلمین، قبل اسلامها کأنه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها، و قیل هذا من قول بلقیس لما رأت عرشها عنه سلیمان قالت: عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوتک بالآیات المتقدمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش و کنا مسْلمین منقادین، مطیعین لامرک من قبل ان جئناک.


و صدها ما کانتْ تعْبد منْ دون الله یجوز ان یکون ما فى موضع الرفع فیکون فاعل و صدها اى صدها عبادة الشمس من عبادة الله، و فیه دلالة ان اشتغال المرء بالشى‏ء یصده عن فعل ضده. و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایاها تصد عن عبادة الله و یجوز ان یکون ما فى موضع النصب، و المعنى صدها سلیمان عن عبادة الشمس فلما سقط الجار نصب.


ل لها ادْخلی الصرْح‏ الصرح القصر و منه قوله: یا هامان ابْن لی صرْحا اى قصرا، و قیل الصرح عرصة الدار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح، و «اللجة» الضحضاح من الماء، و «الممرد» المملس و سمى الامرد لانه املس الخدین، و شجرة مرداء لیس علیها و رق، و ارض مرداء لیس فیها نبات. مفسران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که الله تعالى جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنى کند و از وى غلامى زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیت نرهیم.


تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنى نکند. آمدند و سلیمان را گفتند: رجلها رجل حمار و انها شعراء الساقین لان امها کانت من الجن فلعلها نزعت الى امها. چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وى ببیند. شیاطین را فرمود تا کوشکى ساختند از آبگینه، گویى آن کوشک آب بود از روشنایى و سپیدى. و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهى و دواب بحرى در ان آب کرد و سریر خود بالاى آن بنهاد، چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود. آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافى مى‏نمود و ماهیان را مى‏دید. او را گفتند:ْخلی الصرْح‏


در آى درین قصر. بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند، با خود گفت: ما وجد ابن داود عذابا یقتلنى به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابى دیگر نمى‏دانست که مرا بکشد، دامن از ساق بر کشید تا پاى در آب نهد. سلیمان قدم و ساق وى بدید، فاذا هما احسن ساق فى الدنیا و قدماها کقدم الانسان. سلیمان آن گه چشم از وى بگردانید و بآواز بلند گفت:نه صرْح ممرد منْ قواریر و لیس ببحر.


اهل تفسیر را درین قصه سه قول است: قومى گفتند جن بر وى دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنى کند و رنه قدم وى چون قدم آدمیان بود و ساق وى نیکوترین ساقها بود، قومى گفتند سخن همان بود که جن گفتند و بر ساق وى موى فراوان بود اما شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره، و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موى میان آدمیان پدید آمد، قول سوم آنست که: لم یکن لها حافر غیر ان موخرتى قدمیها کانتا کموخر الحافر.


پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفت:ب إنی ظلمْت نفْسی‏ بالکفر أسْلمْت مع سلیْمان لله رب الْعالمین‏. و انما قالت‏ع سلیْمان‏ لانها دخلت فى الاسلام و لم تعرف الشرائع بعد فقلدته و قالت دینى دینه.


خلافست میان علما که سلیمان او را بزنى کرد یا بدیگرى داد بزنى: قومى گفتند او را بزنى بملک همدان داد نام وى تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جن با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهاى عظیم و قصرهاى عالى ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم، این نام قلعه‏هاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کرده‏اند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پاى نیست، همه خراب شده و نیست گشته قومى گفتند سلیمان بلقیس را بزنى کرد و او را دوست داشت عظیم، و او را پسرى زاد نام وى داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت. و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وى مقرر کرد، و هر ماهى بزیارت وى شدى و سه روز به نزدیک وى بودى.


و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهاى عالى ساختند و استوار قلعه‏هاى سلحین و مینون و غمدان، امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جاى نیست اینست که رب العالمین میگوید در سوره هود: و حصید.


و گفته‏اند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وى پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لما کسروا جدار تذمر وجدوها قائمة، علیها اثنتان و سبعون حلة قد امسکها الصبر و المصطکى ذکروا من جمالها شیئا عظیما اذا حرکت تحرکت، مکتوب عندها: انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرب الله ملک من یخرب بیتى. و کان ذلک فى ملک مروان الحمار. و اختلفوا فى اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فى صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا.


و لقدْ أرْسلْنا إلى‏ ثمود أخاهمْ صالحا سماه اخاهم لکونه فى النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أن اعْبدوا الله اى بان اعبدوا الله وحده فإذا همْ فریقان اى لما أتاهم وجدهم على هذه الحالة و هى انهم افترقوا فرقتین: کافرة و مومنة، یخْتصمون اى یتقاتلون گفته‏اند اختصام فریقین آنست که رب العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالى: قال الْملأ الذین اسْتکْبروا منْ قوْمه للذین اسْتضْعفوا... الایة. و گفته‏اند خصومت ایشان درین بود: کافران سخن مومنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح، میگفتند: اللهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب، و ذلک فى قوله تعالى: ائْتنا بما تعدنا إنْ کنْت من الْمرْسلین.


صالح جواب ایشان داد، گفت یا قوم: لم تسْتعْجلون بالسیئة قبْل الْحسنة؟ سیئة اینجا عقوبت است و حسنة توبت و معنى قبْل اینجا نه تقدم زمان است بل که تقدم رتبت و اختیارست، همچنانست که کسى گوید: صحة البدن قبل کثرة المال. میگوید اى قوم چرا عقوبت و عذاب پیش از توبت باستعجال مى‏خواهید؟ آن عقوبت و عذاب که من شما را بآن مى‏ترسانم و شما در عقل روا میدارید که تواند بود. چرا بآن مى‏شتابید و بر سلامت عاجل و سعادت آجل اختیار میکنید چرا نه از الله آمرزش خواهید و توبت و رحمت تا مگر بر شما ببخشاید.


قالوا اطیرْنا بک و بمنْ معک یعنى تطیرنا بک، و المعنى تشأمنا بک و بقومک و بمجیئک، همانست که قوم موسى با موسى گفتند و اهل انطاکیه با رسولان خویش گفتند. و سبب آن بود که چون بر پیغامبر خویش عاصى شدند و پیغامبر را دروغ‏زن گرفتند رب العالمین باران رحمت ازیشان باز گرفت و قحط و نیاز بریشان گماشت تا بسختى رسیدند، و کذا سنته سبحانه فى اخذهم بالبأساء و الضراء لعلهم یرجعون. همچنین قوم صالح را قحط و نیاز و مجاعت رسید، گفتند: دعوتک مشئومة علینا، این دعوت تو شوم آمد که باران و نعمت از ما وا ایستاد، و هذا کان اعتقاد العرب فى بعض الوحوش و الطیور انها اذا صاحت من جانب دون جانب دلت على حدوث آفات و بلایا، و نهى رسول الله (ص) عنها فقال اقروا الطیر على مکناتها لانها اوهام لا حقیقة معها، و المکنات بیض الضب واحدتها مکنة و هى کلمة مستعارة، و لقد انشدوا:


الفال و الزجر و الرویا تعالیل


و للمنجم احکام اباطیل‏

چون قوم صالح گفتند: اطیرْنا بک و بمنْ معک صالح جواب داد، گفت: طائرکمْ عنْد الله بلْ أنْتمْ قوْم تفْتنون، آنچه شما مى‏پندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست، که آن از تقدیر خداست و بامر خداست. شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمى‏پذیرید و نمى‏دانید. و قیل طائرکمْ عنْد الله، اى جزاء تطیرکم عند الله محفوظ علیکم حتى یجازیکم به. و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند الله اعظم و اشد مما لحقکم من نقصان الزروع و الثمار. بلْ أنْتمْ قوْم تفْتنون اى تصرفون عن الطریقة المستقیمة. و الفتنة صرف الشی‏ء عن الشی‏ء. و قیل تفْتنون اى تضلون فتجهلون ان الخیر و الشر من عند الله.


و کان فی الْمدینة تسْعة رهْط من ابناء اشرافهم فى مدینة ثمود و هى: الحجر، یفْسدون فی الْأرْض و لا یصْلحون اى لا یکون منهم الا الفساد فى جمیع امورهم، و اسماوهم: قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمى و رهیم و دعمى و دعیم و قبال و صداف.


این جماعت با یکدیگر گفتند: تقاسموا بالله، امر است اى احلفوا بالله.


لنبیتنه بالتاء و ضم التاء الثانیة. این قرائت حمزه و کسایى است. و همچنین لتقولن بتاء و ضم لام، معنى آنست که سوگند خورید با یکدیگر که شبیخون کنید بر صالح و کسان او را آن گه ولى دم او را گوئید: ما شهدْنا مهْلک أهْله بفتح میم و لام قرائت عاصم است، و هو المصدر اى ما شهدنا هلاک اهله و لم یتعرض لاهله فکیف کنا نتعرض له. حفص «مهلک» بفتح میم و کسر لام خواند. و هو موضع الهلاک، اى ما حضرنا موضع هلاکه فضلا عن ان تولیناه، باقى بضم میم و فتح لام خوانند و هو الموضع و المصدر جمیعا، و إنا لصادقون فى قولنا: ما شهدْنا مهْلک أهْله.


و مکروا مکْرا حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به و مکرْنا مکْرا حین ادینا مکرهم الى هلاکهم و همْ لا یشْعرون برجوع و بال مکرهم علیهم.


فانْظرْ کیْف کان عاقبة مکْرهمْ اى فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الى عاقبة مکر ثمود بنبیهم صالح کیف کانت و الى ما ذا صارت، و اعلم انى فاعل مثل ذلک بکفار قومک فى الوقت الموقت لهم فلیسوا خیرا منهم. ثم فسر ذلک فقال: أنا دمرْناهمْ، بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است و باقى بکسر الف خوانند، فمن فتح جعل الجملة خبر کان و من کسر وقف على عاقبة مکْرهمْ، ثم استأنف و قال: أنا دمرْناهمْ، اى انا اهلکنا الرهط و قوْمهمْ أجْمعین. الدمار و التدمیر استیصال الشی‏ء بالهلاک ، قال ابن عباس: ارسل الله الملائکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتى التسعة الدار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملائکة فقتلتهم. قال مقاتل: نزلوا فى سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح، فانحطت علیهم صخرة فهشمتهم.


فتلْک بیوتهمْ اشارة الى الحجر خاویة اى خربة خالیة عن الاهل و السکان. خاویة نصب على الحال بما ظلموا اى بظلمهم و شرکهم. إن فی ذلک اى فى اهلاکنا ایاهم لآیة اى دلالة لقوْم یعْلمون فیتعظون.


و أنْجیْنا الذین آمنوا بصالح و کانوا یتقون اوامر الله ان یترکوها و کانوا اربعة آلاف خرج بهم صالح الى حضرموت، و سمى حضرموت لان صالحا لما دخلها مات.


و لوطا اى اذکر لوطا إذْ قال لقوْمه على وجه الانکار علیهم أ تأْتون الْفاحشة یعنى اتیان الذکران و أنْتمْ تبْصرون یعنى و حالکم ان لکم بصرا و علما بقبح ما تفعلون. و انما قال ذلک لان فعل القبیح و ان کان قبیحا من جمیع الناس فهو ممن یعلم قبحه اقبح. و قیل البصر هاهنا العقل. و قیل معناه یرى بعضکم بعضا و کانوا لا یستترون عتوا منهم و تمردا.


أ إنکمْ لتأْتون الرجال شهْوة منْ دون النساء هذا تفسیر للفاحشة التی انکر علیهم اتیانها مبصرین و اعاد لفظ الاستفهام زیادة فى الانکار. و قیل هو توبیخ بعد توبیخ کقول القائل: الم انهک، الم اعظک بلْ أنْتمْ قوْم تجْهلون اى جهلة بعظیم حق الله علیکم. ان قیل کیف وصفهم بالبصیرة ثم قال بعقبه: بلْ أنْتمْ قوْم تجْهلون، فالجواب ان بلْ نفى لفعل توجبه البصیرة اى لکم بصیرة و تعملون عمل الجهال. و قیل بلْ أنْتمْ قوْم تجْهلون العذاب الموعود على هذه الفاحشة و تجهلون، عاقبة امرکم.


فما کان جواب قوْمه إلا أنْ قالوا أخْرجوا آل لوط منْ قرْیتکمْ إنهمْ أناس یتطهرون یتحرجون و یتنزهون عما نعمل. یقولون ذلک على سبیل الاستهزاء.


فأنْجیْناه و أهْله إلا امْرأته قدرْناها من الْغابرین، اى لما تعاطوا ما تعاطوه خلصنا لوطا و من آمن معه من قومه من تلک المدن بان امرنا هم بالخروج منها، إلا امْرأته الکافرة فانا ترکناها مع المقیمین. و الغابر الباقى، یقال: غبر غبورا اذا بقى. و قرأ ابو بکر قدرْناها مخففة و التخویف و التشدید فى المعنى واحد، اى بتقدیر منا جعلناها من الباقین.


و أمْطرْنا علیْهمْ مطرا من سجیل فساء مطر الْمنْذرین اى بئس مطر من انذروا فلم یخافوا.